چادرش را روي سرش مرتب ميكند و به خطهاي سفيد جاده خيره ميشود. هنوز كورسوي اميدي در دلش هست، هنوز هم به كاري كه تمام رمق زندگياش را گرفته ايمان دارد، اگرچه سالهاست درها به رويش بسته شده و هر راهي كه ميرود انتهايش بن بست است.
- به خاطر يك تصميم
11سال پيش با پسر همرزم پدرش ازدواج كرد. همسرش محمد، مرد خوب و مهرباني است كه از سالها قبل براي فعاليتهاي قرآني تلاش كرده بود و حالا قرار بود هر دو در كنار هم در ترويج فرهنگ قرآني تلاش كنند. يك سال از زندگي مشتركشان ميگذشت كه محمد تصميم گرفت با هماهنگي يكي از سازمانهاي استان سيديهاي قرآني تهيه و توزيع كند. او براي اين كار نياز به 150ميليون تومان سرمايه داشت و تمام سعياش را كرد تا آن را جور كند. بالاخره با وثيقه قرار دادن سند خانه پدرزن و چند مدرك ديگر، از بانك وام گرفت و استارت كار زده شد. چند وقت بعد 20هزار سيدي قرآني در دست محمد بود اما هيچ خريداري نداشت چون سازماني كه قول داده بود براي فروش سيديها به او كمك كند به قولش وفا نكرد و آنها هم هيچ مدركي دال بر حمايت آن سازمان نداشتند بنابراين زندگيشان از اينرو به آن رو شد.
- آبروي چندين ساله
سميه راهي طولاني را براي تعريفكردن قصه زندگياش طي كرده و حالا در اتاق مصاحبه روبهروي ما نشسته است. او زن جواني است كه هزاران آرزو در سر داشته و قرار بوده زندگي شيريني را در كنار همسرش تجربه كند اما ناگهان ورق زندگياش برگشته و او به جاي آموزش قرآن و انجام كارهاي پژوهشي كه از علاقهمنديهايش هست حالا از اين اداره به آن اداره و از اين شهر به آن شهر ميرود تا بتواند خريداري براي سيديها پيدا كند.
سميه درباره بدهيهايشان ميگويد: هر روز از تاريخ بازپرداخت وام ميگذشت، همسرم دستش خاليتر از قبل ميشد و قسطها عقب ميافتاد. براي اينكه بتواند قسطهاي بانك را پرداخت كند پول قرض گرفت اما موعد پرداخت قرضها هم رسيد و او هيچ پولي نداشت كه بدهياش را بپردازد، اوضاع روزبهروز وخيمتر ميشد و هيچكس نميتوانست كمكي به ما بكند. حالا سر و كله طلبكاران هم پيدا شده بود كه پولشان را ميخواستند و مدام دم در خانه صف ميكشيدند و آبروي چندين و چندسالهمان را ميريختند.
- گرو گرفتن فرزند
سميه به اين نقطه از حرفهايش كه ميرسد سكوت ميكند. انگار بغض امانش را بريده است، كمي از ليوان آبي كه در كنارش هست مينوشد و دوباره ميگويد: پسرم سهساله بود كه يك روز طلبكاري به در خانه آمد و به زور دست پسرم را كشيد و ميخواست او را با خود ببرد. او فرياد ميزد و ميگفت پسرت را ميبرم تا بدهيات را بياوري. هيچوقت آن صحنه را فراموش نميكنم. من و پدرش در مقابل چشمان پسرمان كتك ميخورديم و او با تني لرزان گريه ميكرد. آن روز محمد با هزار بدبختي از طلبكار فرصتي گرفت تا كليهاش را بفروشد و طلب او را بدهد. بچهام مثل گنجشك ميلرزيد، محمد به نقطه آخر رسيده بود و تصميمش براي فروش كليه قطعي بود. هرچه گريه كردم و از او خواستم كه اين كار را نكند به خرجش نرفت، به هر كسي كه ميتوانستم رو انداختم تا محمد كليهاش را نفروشد اما هيچكس باور نميكرد كه او اين كار را بكند. همه ميگفتند بدهيهايتان جور ميشود و محمد هم اين كار را نميكند، مطمئن باش، اما هيچكس نميدانست براي يك مرد ديدن زجر زن و بچه چقدر سخت است و حاضر است براي رهايي آنها از عذاب و سختي هر كاري بكند.
چند روز بعد محمد كه آن زمان 26ساله بود كليهاش را فروخت و بدهي آن طلبكار پرداخت شد اما از آن روز ديگر محمد سلامتياش را بهدست نياورد چون كليه ديگرش كمكار بود و براي او مشكلات زيادي بهوجود آورد. مشكل كمكاري كليه، فشار خون، كمردرد، ناراحتي قلبي و هزار درد ديگر محمد را خانهنشين كرد. او حالا روزانه بيش از 20 قرص مختلف ميخورد.
- فكر فروش مغز استخوان
اينبار بغض به سميه امان نميدهد و اشكهايش سرازير ميشود، اما خيلي زود اشكهايش را پاك ميكند و ميگويد: هيچ وقت توكلم به خدا را از دست نميدهم. مؤسسه قرآني همسر من بزرگترين مؤسسه قرآني در استان بود و 10هزار شاگرد در اين مؤسسه تربيت شدند كه چند تا از آنها رتبه كشوري آوردند. همسر من جواني بود كه با اراده و ايمان پا در اين راه گذاشته بود. من هنوز هم اميد دارم، هنوز هم من هستم كه به همه اميد ميدهم. با وجود آنكه بهخاطر پسر يك سال و نيمهام كه به بيماري كمخوني مبتلاست راهي تهران شدهام اما هنوز نااميد نشدهام و پيگير كارهاي همسرم هم هستم.
سميه ادامه ميدهد: تازگيها فكر فروش مغز استخوان به سر شوهرم زده. نميدانم چطور شماره ما را پيدا كردند، چند وقت پيش خانمي تماس گرفت و گفت كه پسرم سرطان مغز استخوان دارد اگر همسرت راضي شود كه پيوند مغز استخوان انجام شود... نگذاشتم حرفش تمام شود به گريه افتادم، التماسش كردم كه ديگر زنگ نزند، به او گفتم كه من 2 تا بچه دارم اگر شوهرم فلج شود من چه كنم؟ مطمئنم كه اگر شوهرم بفهمد حتما براي پيوند مغز استخوان اقدام ميكند چون اين فكر در سرش افتاده است.
- آواره شديم
سميه در ادامه صحبتهايش ميگويد: پسر بزرگم كه الان 9سالش شده در خانه پدريام زندگي ميكند چون مدرسه ميرود و من نميتوانم او را با خودم جايي ببرم. ما تمام زندگيمان را فروختيم و به طلبكاران داديم. ديگر هيچچيز برايمان باقي نمانده بود طلبكاران طلبشان را ميخواستند، به همينخاطر الان در يكي از استانهاي نزديك تهران در يك مسافرخانه اتاقي اجاره كردهايم و با همسر و پسر كوچكم آنجا زندگي ميكنيم چون مجبورم پسرم را دوا و درمان كنم. از طرف ديگر كرايهها در تهران زياد است و من نميتوانم در تهران بمانم، هزينههاي درماني پسرم هم هست.
سميه درباره پدرش هم ميگويد: پدرم جانباز 45درصد است كه بهخاطر بدهي ما او هم به دردسر افتاده و حالا مجبور است كه به بانك قسطهايي با مبلغ بالا پرداخت كند چون 35ميليون از وام 150ميليوني بهخاطر سند منزل او بود و حالا با سودش تبديل به 90ميليون شده و پدرم به تنهايي و با هزار بدبختي آن را پرداخت ميكند.
- قولهاي مساعد؛ اجراهاي ضعيف
سميه همچنين از روزهايي برايمان ميگويد كه با اتوبوس شهر به شهر ميگشت تا بلكه بتواند سيديهاي قرآني را به ارگانها و سازمانها بفروشد اما فقط موافقتها روي نامهها ثبت ميشد بدون آنكه اجرايي شود. او براي معرفي سيديها به شهرهاي اصفهان، تبريز، اردبيل، زنجان، گيلان و... سفر كرد اما باز هم به در بسته خورده است. از او درباره سيديها ميپرسيم و او ميگويد: 2مجموعه ترتيل و قرائت است كه مجموعه ترتيل با صداي 26قاري برجسته كشور و مجموعه قرائت بيش از هزار ساعت قرائت مجلسي است. هركدام از آنها 4يا 5 ديويدي هستند. سميه بيمعطلي ميگويد: من از بيكاري بيزارم، بارها به بستگان يا فاميل گفتهام كه هركاري باشد انجام ميدهم. با اينكه فوق ليسانس هستم اما هر كار آبرومندي به من بگويند انجام ميدهم، حتي حاضرم كار تايپ هم انجام دهم تا حداقل هزينه امورات روزمرهام را دربياورم. از سوي ديگر پيگير كارهاي همسرم هستم تا بلكه سازمان، نهاد يا خيري پيدا شود و اين بستههاي قرآني را از ما بخرد و ما بتوانيم بدهيهايمان را پرداخت كنيم.
- شما چه ميكنيد؟
محمد مرد جواني است كه بهدليل بدهي 300ميليوني براي تهيه سيديهاي قرآني، هم كليهاش را فروخته و هم فكر فروش مغز استخوان در سرش است. شما براي كمك به او چه ميكنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما